چگونه شیطان داخل بهشت شد؟


هنگامی که از جانب خدا خطاب آمد : اى اهل آسمان ها ! من آدم و حوا را

دربهشت منزل دادم و همه چیز را مباحشان کردم ، مگر بهشت جاودان را .

 

اگرنزدیک درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از

آنجا بیرون خواهند شد شیطان این خطاب را شنید و امیدوار شد پیش خود

گفت : من آنها را از بهشت بیرون مى کنم شیطان که همه بدبختیهای خود و

رانده شدن از درگاه پرفیض الهی را از ناحیه آدم میدانست و کینه او را به

سختی در دل گرفته بود ، در صدد بود به هر شیوه‏ای که ممکن است

موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی در پیشگاه خدا

سوگند یاد کرد که به هر نحوی و از هر سویی که بتوانم آدمیان را گمراه و

جهنمی خواهم کرد .

شیطان در چنین موقعیتی که حضرت آدم و حوا بهترین زندگی را دارند

چگونه میتواند آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذت‏های بی منتهای مادی و

معنوی مستغرق ببیند و نصیب وی فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد؟

 

شاید اگر هم فکر انتقام در سر او نبود همان طبع حسود و تکبری که داشت

او را آسوده نمیگذاشت و در صدد زایل کردن این نعمت‏های بی حد الهی از

آدم و حوا بر می آمد اما بعد از آن که او را از بهشت بیرون کردند و دیگر

جایى در بهشت نداشت ، چگونه و با چه حیله و وسیله اى بار دیگر داخل

بهشت شد؟ چه طور آدم و همسرش را فریب داد؟

 

 

در این باره دونقل قول وجود دارد:


1- از بعضى بزرگان مانند ابن عباس اینگونه روایت شده :


بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر

نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از

آدم بگیرد ، فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر

در بهشت هستند مانع او مى شوند ؛ رفت کنارى و به انتظار ایستاد . اول

طاووس ‍ را دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد .

در این بین ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار

دارد . (تا آن روز مار یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و

مثل سایر حیوانات دیگر چهار دست و پا داشت .

شیطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت کن ، تا اسم اعظم الهى

را به تو تعلیم کنم . مار گفت : ملائکه ، نگهبان در بهشت هستند تو را

مشاهده مى کنند و نمى گذارند داخل شوى .

شیطان گفت ، مرا داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا

داخل بهشت کن ، مار هم فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را

در دهان خود جاى داد - این بود که در میان دندانهاى مار سم پدید آمد ؛

چون جایگاه شیطان شد- وقتى مار به این وسیله او را داخل بهشت نمود ،

شیطان هم کار خود را کرد ، آدم علیه السلام و حوا علیه السلام را وسوسه

نمود تا فریب خوردند. گفت : اسم اعظم را که قول دادى به من تعلیم کن ،

در جواب گفت : اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم ، احتیاج به تو

نداشتم که مرا داخل بهشت کنى - من با همان اسم اعظم داخل مى شدم .

( شرح نهج البلاغه خویى ج 2، ص 63)

 

 


2- روایتی دیگر میگوید که شیطان مخفیانه تا نزدیک بهشت آمد ، طاووس

کهیکى از زیباترین ، خوش ‍ آوازترین ، خوش رنگ ترین و خوش بوترین

پرندگان بهشت بود و تمام پر و بال آن به جواهرات بهشتى آراسته و

دایما حمد و ثناى الهى بر زبانش بود و از زیبایى آن ، ملائکه در شگفت

بودند،از بهشت بیرون آمد و مى خواست دو مرتبه داخل شود که شیطان

او را دید .

به نرمى گفت : اى خوش رنگ ترین و زیباترین و خوش صورت ترین ،

خوش صوت ترین و عجیب الخلقه ترین پرندگان ! تو پرنده اى از

پرندگان بهشتى هستى ؟ گفت : من طاووس بهشتم ، لیکن تو که هستى

که مثل رانده شدگان و مثل کسى که دیگرى او را تعقیب کرده باشد

حیران و سرگردانى ، وحشت سر تا پاى تو را گرفته است ؟

 


گفت : من فرشته اى از فرشتگان عالم بالا هستم که مدت مدیدى با ملائکه

مقرب الهى خدا را عبادت مى کردیم و یک چشم به هم زدن از عبادت و

بندگى غفلت نکردم و سستى در من پیدا نشد، حال آمده ام که بهشت و آن

چه را که خداوند به بهشتیان وعده داده تماشا کنم . آیا مى توانى مرا وارد

بهشت کنى تا سه کلمه به تو بیاموزم که هرکس این سه کلمه را بداند هرگز

پیر و مریض نشود، نمیرد و همواره زنده باشد؟

طاووس گفت : واى بر تو، چه مى گویى ؟ مگر اهل بهشت پیر و مریض

مى شوند؟ مگر آنان در بهشت مى میرند؟

 


شیطان گفت : بلى ، اهل بهشت ، هم پیر و مریض مى شوند و هم

مى میرند ،مگر کسانى که این کلمات پیش آنها باشد. آن ملعون براى

اثبات حرف خودقسم دروغ خورد! طاووس چون فکر نمى کرد کسى

به دروغ به خدا سوگند بخورد به حرف او اعتماد کرد و گفت :

گرچه من احتیاج به این کلمات ندارم ، ولى مى ترسم که رضوان و

خازنین بهشت متوجه شدند و بفهمند که من تو را داخل کردم ؛ ولى من مار

را که سید و بزرگ حیوانات بهشت است پیش تو مى فرستم ؛ زیرا او

مى تواند تو راداخل کند . بعد از آن گفت و گوها، طاووس پیش مار آمد

و آن چه را شنیده بود، براى او نقل کرد. مار گفت : من و تو به این کلمات

احتیاج نداریم .

طاووس گفت : ولى من قول داده ام که تو را پیش او فرستم . تا دیگرى به

این کار سبقت نگرفته ، تو زودتر پیش او برو، و او را داخل بهشت کن و

مارهم چنین کرد (اقتباس از تفسیر برهان ، ج 2، ذیل آیات سوره حجر

مربوط به داستان آدم علیه السلام با تغییراتى در عبارات).

 



تاريخ : | : | نويسنده : منتظر |

لوگوی حمایتی حضرت مهدی